بسم الله العظیم

سلام :)

مدتیه تمرین بسیار سختی برای خودم تعریف کردم، این که از مرزبندی‌ها و دسته‌بندی‌ها به دور باشم و نهایتا سعی کنم از اون چه نمی‌پسندم دوری کنم. 

خیلی خیلی شکست خوردم و خیلی تاوان در برابر این شکست‌ها دادم

بزرگ‌ترین مشکل من اینه که خب توی دایره‌ی مورد علاقه‌هام یه سری کارها/آدم‌ها/اشیا/ و... بهم خیلی نزدیک‌ترن و روشون حساسیت‌هایی دارم. گاهی اون‌ها بهم فیزیکی نزدیکن و راحت می‌تونم با حرف زدن یا دست به کار شدن این حساسیت‌ها رو تعدیل کنم و شاکی بشم، قهر کنم، موقتا دست بکشم یا خیلی خیلی بهش نزدیک بشم. مثلا خوشنویسی برام از اون کاراست و مامانم برام از اون شخص‌هاست. درباره‌ی پدرم هم که توی پست قبلی نوشتم و البته برادرم. ولی یه بخشی از اون دایره فعلا دور از دسترس هستن و فقط می‌تونم حساس باشم. یعنی الان کنار دستم نیستن و همینش ناراحت‌کننده است؛ چه برسه به این که خب احساساتم تخلیه نمی‌شن و هرگونه واکنشی که در برابر تنش‌های مربوط به اونا نشون می‌دم دور از منطقه. مثل ادامه تحصیل در خارج از کشور یا مثلا ساز پیانو!

و خب این‌جاست که شکست می‌خورم و کاملا اون دورها رو در یک مرز"دست نزنید شکستنی است" طبقه‌بندی می‌کنم.

با این تز که اگه هرکی نظرش رو بدون خون و خون‌ریزی بگه قرار نیست در مقابلش توهین بشنوه خیلی موافقم،ولی اجرای ناعادلانه‌اش حرصم رو درمی‌آره. خب هر نظری یه دسته  موافق داره یه دسته مخالف. موافقا می‌تونن خیلی تایید کنند اون آدمه رو و مخالفا تکذیب اما عادلانه! نه این‌جوری که مثلا توی دانشگاه یه مدت به خاطر یه حرفی خیلیا پشت فلانی دراومدن؛ و فلانی هم حتی نظرش غلط بود اما رو هم رفته کاردرست بود، یعنی توی اون جایی که وایساده‌بود داشت به درستی کارش رو می‌کرد. ولی توانایی‌هاش کاملا نادیده گرفته شد بارها و بارها و در واقع حتی اگر قرار بود با حمایت و این‌ها باشه هم به جایگاهی که حقش بود نرسید. خب به نظر من به خاطر این چیز طبیعی که کار طرف به مذاق یه سریا خوش اومده و اونو تایید کردن، نباید مورد سرکوب یا بایکوت قرار بگیره بلکه نهایتا نظرش اگر غلطه مورد انتقاد درست قرار بگیره. و از طرفی هر آدمی تو هر جایگاهی با هر نظری باید به حقش برسه و این جاست که بی‌عدالتی اتفاق می‌افته. به نظرم حتی اگه قراره اون تایید شخصی رو که انسان وظیفه‌شناسیه رو بذاره جایی که براش خلق شده، در نهایت نتیجه خوبه. و حالا فکر کن با وجود لیاقت به حقش نرسه و بعد بهش بگن آرررره تو که فلان کار و کردی و اون تاییدا رو گرفتی پس برو به درک سیاه، من رو عصبانی می‌کنه.

 

این که این بند چه ربطی داشت به اون تمرین بسیار سخت اینه که من باید این نگاه رو از دایره‌ی "دست نزنید شکستنی است" هام و از همه مهم‌تر درباره‌ی خودم ببرم بیرون و وسیع نگاه کنم! و سعی کنم با همه این‌جور برخورد کنم، که این‌جاش سخته و من شکست خورده‌ام تا الان :)

 

خدایا عاقبت همه‌ی ما رو خیر کن و نگاه همه‌مون رو از دایره‌ی دست نزنیدهامون به جای وسیع‌تری ببر، حتی به دایره‌ی "دست بزنید، حالم ازشون بهم می‌خوره" هامون.

 

پایان :دی