بسم الله العظیم

سلام :)

 

دیروز تلویزیون داشت فیلم ملک سلیمان رو نشون می‌داد... فیلمی که عاشقش بودم. زمان اکرانش توی سینما 7 روز هفته پشت سر هم دیدمش، بار اول شاگرد ممتازا رو مدرسه برد و دیدم، فردای اون روز نمازگزاران رو بردند که من رفتم، دفعه‌ی سوم باقی مدرسه رو بردن که من رفتم کمک مربی پرورشی‌مون...و بقیه‌ی بارها به ترتیب با خانواده‌ی نزدیک، با دخترعمه‌ها، با عمه‌، و با پسرعمو رفتیم سینما و خب من از دفعه‌ی دوم به اسپویل افتادم... یادمه مسئول سانس سینما یه آقای خوشتیپی بود که دخترامون عاشقش شده‌بودن و خودشون رو کشتن تا از آقاهه شماره بگیرن... هر چند من که اصلا در این فازها نبودم حالا که فکرش رو می‌کنم بیشتر به نظر می‌اومد من خاطرخواهش باشم :)) چون هر روز چشم ایشون به جمال منیر من منور می‌شد و فقط هم سالن ملک سلیمان :) ولی اون موقع من شیفته‌ی جلوه‌های ویژه و داستان فیلم شده‌بودم، و البته قهرمان فیلم برام برادر کوچیکه‌ی حضرت سلیمان بود که خیلی دلاور بود به نظرم و اسمش رو هم خیلی دوست داشتم...آدونیا... و راه می‌رفتم توی خونه دیالوگای فیلم رو تکرار می‌کردم. هنوووز هم حفظم. یکی از دیالوگایی که به نظرم با لحن جالبی ادا شد عنوان همین پست بود "ما با تورات نمی‌جنگیم" و من سر هر چیزی تکرارش می‌کردم.

ولی دیروز عمیقا از دیدن این فیلم ترسیدم، نه از صحنه‌های جن و شیاطینش، بلکه کل داستان من رو ترسوند. زمان حضرت سلیمان قضیه این‌قدررر سرراست بود، یک طرف پیامبر خدا و یک طرف کاهنانی که ادعا داشتن کار اونا درسته و هرکی جلوشون وایسه از دین و عقیده خارجه و اون وقت مردم جوری به شکاف و اختلاف افتادن که هر کسی که در مورد صدق و راستی حضرت شک می‌کرد جن‌زده می‌شد و به دیگران حمله می‌کرد... ولی الان که اوضاع به هم پیچیده شده چقدر کار ما سخته... واقعا دارم گام برداشتن روی لبه‌ی شمشیر رو حس می‌کنم...

حتی همین دیالوگ وقتی بیان می‌شه که "یازار" کاهن اعظم می‌آد جلوی مردم وایمیسه و تورات رو بهشون نشون می‌ده و می‌گه ما سال‌هاست که داریم شریعت حضرت موسی رو تبلیغ می‌کنیم و تورات رو بین شما جا می‌اندازیم، قبل از این که یازار بیاد پیش مردم، پسرش از حضرت سلیمان حمایت می‌کنه و یازار به مرز دیوونگی می‌رسه، اون لحظه "آرا" که یه جادوگر شیطانیه می‌آد پیش یازار و بهش می‌گه از چی می‌ترسی اسلحه‌ی اصلی دست ماست... و یازار به مردم می‌گه اگه از ما پیروی نکنید و طرف سلیمان رو بگیرید یعنی با دین خدا و تورات وارد جنگ شدین. اون لحظه یکی از سربازها سپر و شمشیرش رو می‌ذاره زمین و می‌گه ما با تورات نمی‌جنگیم! و یازار بهشون دستور می‌ده که به دژ حضرت سلیمان حمله کنن. این خیلی ترسناک بود برام خیلی...

خدا خودش کمک‌مون کنه...