بسم الله العظیم
سلام :)
همونطور که از عنوان پست مشخصه جلسه خواستگاری اصلا برای من خوب پیش نرفت. اما متاسفانه مامانم پسندیدش با این که حتی یک درصد هم شبیه معیارام نبود... ناامید شدم وقتی گفتم حتی چهرهاش رو دوست نداشتم مامانم گفت شبیه اونیه که دوستش داری و فهمیدم مامانم واقعا از اونی که دوستش دارم متنفره چون حتی قیافهش رو هم درست ندیده...
مامانم گفت چرا ازش سوالات رو نپرسیدی اما اصلا بهم فرصت نمیداد حرف بزنم و مرتب وسط حرفم میپرید و حرفایی میزد که از نظر من برای جلسهی خواستگاری مناسب نیست و بیشتر مناسب یک مصاحبهی کاریه... اما مامانم گفت چون حتما توی یه سبک متفاوت رشد کرده اینطوریه اما، وسط حرف پریدن و احساس اهمیت ندادن به حرفای طرف مقابل توی هر سبکی قشنگ نیست، من یه وقتایی فکر میکردم حتی اصلا به حرف من گوش نمیده و حواسش به حرفای خودشه...
میفهمم مامانم چرا پسندیده، خب رفتار مامان پسره رو دوست داشته(من نداشتم، کلا با تصورات من متفاوت بود، مثلا یکی از رویاهای من اینه که توی خونهم هیئت بگیرم و همه دور و برم باشن، مادر پسره این تیپی نبود اصلا) و از طرفی پسره شرایطی داره که میتونه باعث پیشرفتم بشه، اصلا اگه همین آدم مثلا با من در جایگاه کارفرما بود من مشکلی نداشتم و اوکی بودم، اما برای صحبت ادامهی زندگی؟ نمیتونم اصلا. بحث عشق و نفرت و اینا نیست، یه پسره هست تو فامیلمون که مدتی همه اصرااار داشتن من و او رو با هم ربط بدن اما من اصلا نمیتونستم و همه میگفتن وااای فاصلهی عشق و نفرت یه تار مو بیشتر نیست و... من رو هی تحت فشار میگذاشتن تا این که اتفاقی افتاد که خود به خود همه چیز به قول معروف کنسل شد در واقع خود اون پسر رفتاری کرد که دیگه تموم شد، ولی هیچکس نفهمید من اون موقع چه فشاری رو تحمل کردم، مثل فشاری که الان رومه...
توی چند خواستگاری قبلیم اینجور نبود، من دلیل میآوردم و مامانم میگفت قبوله، مثلا یکی پلنهای آیندهش با من نمیخورد، یکی معیارامو نداشت و... اما الان به وضوح میفهمم مامانم موافقه و دوست داره ادامه بدیم چون حرفامو نمیپذیره و میگه اگه جلسه مثل مصاحبهی کاری پیش رفت مشکل از خودت بوده که نپرسیدی چون اون سبکش متفاوته، یا گفتم چهرهش رو دوست نداشتم که....
برام دعا کنید...
امیدوارم با کسی ازدواج کنی که دوستش داشته باشی
خانوم معلم:)