در جان خوش‌تر

آتش عشق تو در جان خوش‌تر است!

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

10- وقتی مرگ در نمی‌زند

بسم الله العظیم

سلام

 

(حقیقتا این روزها واقعا تحت فشار هستم و گیجم، برای همین توان فعالیت ندارم خیلی. ان‌شاءالله به زودی یه کم بهتر می‌شم)

 

صبح مادر یکی از شاگردهایم، شین عزیزم پیام داد که مادر شاگرد دیگرم که دوست صمیمی شین هم هست، به رحمت خدا رفته.

حالم خیلی خیلی خیلی بد شد. چهره‌ی مادرِ عین مهربانم از جلوی چشمم نمی‌رود. به محض این که پیام مادرِ شین را دیدم سریع با او تماس گرفتم و دوتایی پشت تلفن گریه کردیم. مادر عین، شبانگاه وقتی داشته برمی‌گشته شهر خودشان و تنها هم بوده، تصادف می‌کند و تا آمبولانس برسد این دنیا را ترک می‌کند.

عین، دخترش، 10 ساله است و به کلاس پنجم می‌رود و مادرش را هم خیلی خیلی خیلی زیاد دوست داشت و همیشه سر کلاس درباره‌ی این که چقدر مادر هنرمندی دارد(مادرش نقاش بود) صحبت می‌کرد. مادرش زن خونگرم و بامزه‌ای بود. بعد از پایان تماسم با مادر شین رفتم وویس‌های مامان عین را گوش کردم. یک جا که یک اتفاق خوب زندگی‌ام را استتوس کرده‌بودم برایم نوشته‌بود "مبارکت باشه عشق تو لایق بهترینهایی" و من به خودم گفتم کاش می‌توانستم زمان را به عقب برگردانم و ساعت 8 شب قبل از این که مامان عین سوار ماشینش بشود و بخواهد برود توی جاده بهش زنگ بزنم و بگویم "سلام. می‌شه امشب حرکت نکنید لطفا؟" ولی نمی‌توانم و حالا عین، دختر مهربان و صبور و آرام من به سوگ مادرش نشسته و باورش نمی‌شود مادری که قرار بود آن شب برسد خانه حالا زیر خروارهایی از خاک خوابیده است. وقتی می‌خواستم عکسش را نشان مادرم بدهم دیدم که قبل از رفتنش عکس پروفایلش را تغییر داده به دخترش و روی پروفایلش عین با عینک و موهای چتری دارد می‌خندد. و مادر شین می‌گوید از خاکسپاری تا به الان، عین نمی‌تواند غذا بخورد چون مدام یاد مادرش می‌افتد و از آن‌جایی که خانواده هم او را به سردخانه برده‌اند تا با پیکر مادرش وداع کند، حالا تصویر پیکر بی‌جان مادر از جلوی چشم‌های معصوم عین کنار نمی‌رود.

 

سرم به شدت درد می‌کند و نگران عین هستم و البته شین که تنها دوست صمیمی یکدیگر هستند و بیشتر خوشی‌ها و لحظات‌شان را با هم تقسیم کرده‌اند و حالا طوفان زده وسط دنیای کودکانه و شادشان و رویاهای‌شان را با خودش برده. حتی جرئت ندارم با عین تماس بگیرم و با او حرف بزنم، هر چند که باید این کار را بکنم، این دختر فوق‌العاده که یکی از بهترین دانش‌آموزهای من است به این لحظات احتیاج دارد، به این که بداند من کنارش هستم. صدای مادرش توی گوشم است و یاد آخرین باری که دیدمش می‌افتم و باورم نمی‌شود و دوباره به عین فکر می‌کنم، عین عزیزم......

 

 

 

لطفا برای شادی روح مادر جوان عین دعا کنید و هم‌چنین برای عین و خانواده‌اش......

 

 

+ جاده‌ای که مادر عین را برای همیشه از عین گرفت جاده‌ی بسیار مزخرف و خطرناکی‌ست مثل بسیاری از جاده‌های دیگر و زبان ما کوتاه. این شکایت را به کجا بریم که داشتن راه‌های امن و استاندارد از حقوق ماست؟ ما هر روز بی حق و حقوق‌مان می‌میریم و کک‌شان هم نمی‌گزد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم معلم

9*- ماجرای صبحگاه

بسم الله العظیم

سلام :)

 

این چند روزه مجبورم از ساعت 4 صبح بیدار بمونم و برخلاف همیشه که بعد از نماز صبح می‌خوابیدم، این بار باید تا طلوع آفتاب بشینم و کارهای آنلاینم رو انجام بدم که بی‌شک، احتیاج به نت جهانی دارند و اون ساعت هم نت در قوی‌ترین حالت روزه.

 

خیلی وقت بود طلوع آفتاب رو بدین شکل ندیده‌بودم، خدا رو شکر که نت رو ضعیف و سپس قطع کرده‌ن تا من بتونم زیستم رو به سحرانه تغییر بدم!*

 

 

 

 

 

طبیعتا اگر این تغییر خودخواسته بود، اگر در بقیه‌ی ساعات شبانه‌روز دسترسی‌مون به جهان نامحدود و سریع بود الان راضی بودم(تازه اون ساعت هم دسترسی "آزاد" نیست. خیلی جاها فلفل!شکن می‌خواد که سریع وصل می‌شه اون تایم) ولی الان اصلا حسم خوب نیست و با بغض کار می‌کنم. بچه‌هام خیلی خیلی ناامیدن و واقعا برای سوال همیشگی درس بخونیم که چی بشه جواب ندارند دیگه. یه چیزایی تو این مملکت در جریانه که نمی‌تونم بنویسم چون فحش می‌خورم، ولی خواهش می‌کنم نکنید، بذارید جریان تلاش اقلا توی ذهن نسل جدید باقی بمونه.

عموم بچه‌های دهه هشتادی یه خوبی دارن برخلاف بسیاری از هفتادیا(من تقریبا لب مرزم، هم با هفتادی‌ها گشته‌ام و هم کلی دوست و شاگرد دهه هشتادی دارم). این خوبی‌شون اینه که به شدت انعطاف‌پذیرن. توی دوستی‌ها و ارتباطات‌شون بازه‌ی سنی و پوشش و خانواده و... مهم نیست و خودشون رو نمی‌گیرن. اینو توی خیلی از بچه‌ها دیدم. اگر این ویژگی به نسل بعدی نرسه و رشد نکنه، بده. ما باید خودمون برای رشد آماده بشیم و پیش بریم. توی تمام این سالها مسئولین تا تونسته‌ن بهمون ثابت کرده‌ن که هیچ ظرفیتی برای رشد ما قائل نیستن، و ما هم خیلی وقت‌ها همین‌جوری عمل می‌کنیم و و وارد ورطه‌ی افراط و تفریط می‌شیم. نتیجه؟ یک نسل رو که آماده‌ی کاشتن بذر در ذهنش بود و آماده‌ی این بود که یه درخت تناور کمیاب، اما پر ثمر بشه، از دست می‌دیم و ازشون همین شمشادهایی رو می‌سازیم که برن حاشیه‌ی جدول‌ها، در حالی که رشد کردن و ثمر دادن تو خون‌شون بود. نه این که شمشادها به درد نخورن، که هر شهری برای زیباسازی بهشون نیاز داره، که اصلا خاطره‌ی کودکی ما مجری‌ای بود که از پشت شمشادها می‌پرید بیرون و سوال‌های بامزه می‌پرسید از ملت، ولی فرق یه شهر سرسبز با یه شهر معمولی چیه؟ یه شهر سرسبز پوشش گیاهی داره، یه جا توی خیابون بوی یاس می‌پیچه، دوتا چهارراه بالاتر بوی شکوفه‌ی پرتقال. شمشادها هم هم‌چنان وسط بلوارن و خودنمایی می‌کنن، اما شهر رو از دور هم نگاه کنی سرسبزه، موقعی که توش قدم می‌زنی یه حال خوبی هستی. حال ما هم همینه، به هوای سمپاشی علف‌های هرز نباید گل‌های داوودی و بنفشه رو هم له کنیم، باید از بذرهامون مراقبت کنیم چون اصلا خیلی‌هاشون دوست دارن بشن بید مجنون یا درختی که بهار گوجه سبز می‌ده و براش تلاش می‌کنن، حتی اگه یه سریا از گوجه سبز بدشون بیاد، ولی تلاش می‌کنن تا ثمر بدن. اگر حال و هوای شهرمون کویریه و بارون نمی‌آد اشکال نداره، به جای این که جوونه‌ها رو از بین ببریم یا بذاریم از تشنگی بمیرن خودمون بارون شیم، به نتیجه‌ش می‌ارزه، فکر کن مثل باغ شازده‌ی ماهان یه کویر بزرگ با حال و هوای مدیتیشن، با شبای پرستاره و میونش یه باغ با صفا...

نسل آینده‌مون بذرن، با کلی امید و کلی جوونه، مسئولین این مملکت نامهربونن و بی‌‌عقل، ولی ما خودمون باغبون بشیم، این شهر رو آباد کنیم، پر از درختا و گیاهای مختلف و عجیب....

 

 

 

* واقعا مامان دوستم در تماس به مامانم گفت خوب کردن نت رو قطع کردن، پسر من حالا با تمرکز نشسته سر درسش :| بعد مامانم گفت ولی کارای بچه‌های من رفته رو هوا، اونم گفت عیب نداره خب یه کم استراحت می‌کنن دیگه :| چرا خودتون رو به خواب می‌زنید عزیزان :| این حق رو هم از ما گرفتن و خوشحالن یه سریا :| بعدا به ضرر خودشون می‌شه و تیشه به ریشه‌ی خودشون می‌زنن، ولی خودخواهن دیگه و آدم خودخواه هم تا جلوی پاش رو بیشتر نمی‌بینه....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خانوم معلم

8- آش نخورده و...

بسم الله العظیم

سلام :)

 

آش نخورده و دهن سوخته شدیم و پشت ماشین‌مون برامون فحش نوشتن!

عرض شود که بله، ما خانواده‌ای هستیم با ظاهر مذهبی و اعتقادات مذهبی، اما جهت تقریب اذهان می‌گم که این سفر اخیرمون رو با دوتا از دوستای من رفتیم که کاملا بی‌حجاب بودند و ما واقعا هیچ کاری به کارشون نداشتیم و اصلا برامون اهمیت نداشته و نداره که تیپ اونا چه جوری بود و چی کار کردن. همه جا هم رفتیم و من با این که حالم خیلی خیلی بد بود سعی کردم به رفقا خوش بگذره!

 

بعد این که یهو می‌آی و می‌بینی برات فحش نوشتن و برای ماشین کناری‌ها نه، یعنی این که از رو ظاهر برای ما یه چیزی زدن و در رفتن و خیلی ناراحت‌کننده است، همون‌جور که قبلش بود. مثلا توی سفر یکی از این انسان‌های متعصب به دوستم گفت که معلوم نیست مامان و بابات چی کار کردن که تو بی‌حجابی و جالب اینجاست مامان بابای دوستم در اون لحظه کربلا بودن :)

درسته الان توی مجازی همه می‌گن که نهههههه ما با هم هستیم و اینا، ولی تعارف که نداریم، گاهی اونی که می‌آد به جوون مردم تذکر حجاب می‌ده یه شخص از همین مردمه(مثل همون خانمه که میکس ویدیوش با آهنگ بنگ بنگ وایرال شد) و گاهی هم اونی که از من چادری متنفره و دنبال اینه که بزنه لهم کنه از همین مردمه و لباس شخصی هم نیست!

من توی اجتماعات و گروه‌های مختلفی بودم و می‌دیدم دیگه! وقتی می‌دیدن چادری‌ام چقدر متنفر می‌شدن و تا مدتی کاری به کارم نداشتن و بعدش که یه‌کم خوب می‌شدیم با هم می‌گفتن ما فکر می‌کردیم تو هم یکی از اونایی و ازت بدمون می‌اومد و....

این حقیقت رو نمی‌شه کتمان کرد که به محض این که در یک گروه، دورویی و تظاهر و نفاق وارد شه وحدت از همون ور می‌ره بیرون و همراه با اونا نفرت و خشم تو جامعه جاری می‌شه و شکافی ایجاد می‌شه عمیق و پت و پهن! و این شکاف خیلی وقته ایجاد شده، این دورویی زیر پوست جامعه‌ی ما تزریق شده و باعث شده ته دل‌مون همیشه از هم متنفر باشیم!

مقصر هم که واضحه کیه وگرنه ماها از بدو تولد که منافق نبودیم! هرچند معتقدم گاهی می‌شه انتخاب کرد که متظاهر نبود و تاوان این انتخاب رو داد، اما همون‌طور که گفتم گاهی :)

 

خلاصه که آش نخورده و دهن سوخته به روایت این روزها، ما مردم ایرانیم....

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خانوم معلم