بسم الله العظیم

سلام :)

در شرایط بسیار سختی ام. من به شخص دوری به شکل پنهانی علاقه‌مندم. خانواده‌ی نزدیکم از ماجرا باخبر هستن اما کاری از دست‌شون برنمی‌آد و حقیقت اینه که الان هم کاری نمی‌شه کرد. این که بهش علاقه دارم به این معنی نیست که اگر الان هم رو ببینیم بهش می‌گم بدو بیا ازدواج کنیم بلکه دوست دارم زمان بگذارم و از نزدیک نزدیک نزدیک بشناسمش، و اون هم در گذر زمان من رو بشناسه، بدونه که می‌تونم و بلدم بهش کمک کنم، می‌تونم کاری کنم به جایی که استحقاقش رو داره برسونمش. هیچ راهی نیست الان که دارم اینا رو می‌نویسم برای این که این اتفاق بیفته. مشکلاتی هم سرراه هست که منو ترسو و محتاط کرده و حتی جرئت ندارم قدمی بردارم. فقط دارم سعی می‌کنم خودم رو رشد بدم و به خدا نزدیک‌تر شم، بلکه خدا بتونه بهم کمکی کنه.

تا اینجا همه چیز اوکیه، من این سختی رو با جان پذیرام و تلاش می‌کنم براش صبور باشم، تلاش می‌کنم که بهتر باشم.

مشکل عظیم ماجرا اونجاست که یه مورد خواستگاری پیش می‌آد. توی این مدتی که من این علاقه‌ی پنهان رو دارم مواردی بوده که خب باید با هم صحبت می‌کردیم و این‌ها. خیلی‌ام طبیعی، اصلا آدم باید تا جایی که می‌تونه سعی کنه بشناسه تا دید بازتری پیدا کنه، تا بتونه تصمیمات بهتری بگیره. ولی هربار یک فشار ناخواسته‌ای به من می‌آد. اولی‌ش اینه که اگر یهو شرایط خواستگار اوکی بود، با توجه به این که اونی که من دوستش دارم یک نکته‌ی منفی هم داره، من نمی‌دونم باید چه کنم. اگه جواب مثبت بدم باید تا همیشه حسرت این رو داشته‌باشم که کاش فرصت آشنایی با شخص موردعلاقه‌ام رو داشتم و اگر جواب منفی بدم باید جواب بقیه رو بدم مخصوصا اگر معرفی شده‌باشیم به هم و معرف فامیل باشه، درنتیجه حتی اگر یک درصد هم من و اون کسی که ازش خوشم می‌آد با هم ازدواج کنیم به خاطر همون نکته‌ی منفی قطعاااا معرف سرکوفتش رو می‌زنه که اونی که من گفتم حداقل این مساله رو نداشت :) و یه فشار دیگه هم یه کم دلی و رمانتیکه، اونم اینه که من دوست دارم با شخص موردعلاقه قرار ملاقات داشته‌باشم، دوست دارم هیجان این رو داشته‌باشم که بدونم وقتی با من حرف می‌زنه درموردم چه فکری داره، اصلا دوست دارم اون من رو تحسین کنه، من رو تحلیل کنه و من هم اون رو. اما ممکنه؟ الان نه :)

و خب نمی‌شه به خانواده هم گفت که ترتیب این داستان‌ها رو ندین، چون علاقه‌ی من از دوره و به قول معروف نه به باره و نه به داره. چه ربطی به خانواده‌ام داره که سختی‌ش رو تحمل کنن و مجبور بشن مثلا اون موارد رو دست به سر کنن؟ و کاملا حق با اوناست. من باید مثل یه دختر عادی با عقاید مذهبی برم جلسه‌ی آشنایی و برگردم. با بغض برم، ولی انجامش بدم، و صبورانه در انتظار روزی بمونم که این کلاف سردرگم باز بشه، و من قوی بشم، حتی اگر خیلی گریه کنم، و خیلی بترسم... :)

 

 

#موقت