در جان خوش‌تر

آتش عشق تو در جان خوش‌تر است!

۳ مطلب با موضوع «در جان» ثبت شده است

5- خال هندو

بسم الله العظیم

سلام :)

در شرایط بسیار سختی ام. من به شخص دوری به شکل پنهانی علاقه‌مندم. خانواده‌ی نزدیکم از ماجرا باخبر هستن اما کاری از دست‌شون برنمی‌آد و حقیقت اینه که الان هم کاری نمی‌شه کرد. این که بهش علاقه دارم به این معنی نیست که اگر الان هم رو ببینیم بهش می‌گم بدو بیا ازدواج کنیم بلکه دوست دارم زمان بگذارم و از نزدیک نزدیک نزدیک بشناسمش، و اون هم در گذر زمان من رو بشناسه، بدونه که می‌تونم و بلدم بهش کمک کنم، می‌تونم کاری کنم به جایی که استحقاقش رو داره برسونمش. هیچ راهی نیست الان که دارم اینا رو می‌نویسم برای این که این اتفاق بیفته. مشکلاتی هم سرراه هست که منو ترسو و محتاط کرده و حتی جرئت ندارم قدمی بردارم. فقط دارم سعی می‌کنم خودم رو رشد بدم و به خدا نزدیک‌تر شم، بلکه خدا بتونه بهم کمکی کنه.

تا اینجا همه چیز اوکیه، من این سختی رو با جان پذیرام و تلاش می‌کنم براش صبور باشم، تلاش می‌کنم که بهتر باشم.

مشکل عظیم ماجرا اونجاست که یه مورد خواستگاری پیش می‌آد. توی این مدتی که من این علاقه‌ی پنهان رو دارم مواردی بوده که خب باید با هم صحبت می‌کردیم و این‌ها. خیلی‌ام طبیعی، اصلا آدم باید تا جایی که می‌تونه سعی کنه بشناسه تا دید بازتری پیدا کنه، تا بتونه تصمیمات بهتری بگیره. ولی هربار یک فشار ناخواسته‌ای به من می‌آد. اولی‌ش اینه که اگر یهو شرایط خواستگار اوکی بود، با توجه به این که اونی که من دوستش دارم یک نکته‌ی منفی هم داره، من نمی‌دونم باید چه کنم. اگه جواب مثبت بدم باید تا همیشه حسرت این رو داشته‌باشم که کاش فرصت آشنایی با شخص موردعلاقه‌ام رو داشتم و اگر جواب منفی بدم باید جواب بقیه رو بدم مخصوصا اگر معرفی شده‌باشیم به هم و معرف فامیل باشه، درنتیجه حتی اگر یک درصد هم من و اون کسی که ازش خوشم می‌آد با هم ازدواج کنیم به خاطر همون نکته‌ی منفی قطعاااا معرف سرکوفتش رو می‌زنه که اونی که من گفتم حداقل این مساله رو نداشت :) و یه فشار دیگه هم یه کم دلی و رمانتیکه، اونم اینه که من دوست دارم با شخص موردعلاقه قرار ملاقات داشته‌باشم، دوست دارم هیجان این رو داشته‌باشم که بدونم وقتی با من حرف می‌زنه درموردم چه فکری داره، اصلا دوست دارم اون من رو تحسین کنه، من رو تحلیل کنه و من هم اون رو. اما ممکنه؟ الان نه :)

و خب نمی‌شه به خانواده هم گفت که ترتیب این داستان‌ها رو ندین، چون علاقه‌ی من از دوره و به قول معروف نه به باره و نه به داره. چه ربطی به خانواده‌ام داره که سختی‌ش رو تحمل کنن و مجبور بشن مثلا اون موارد رو دست به سر کنن؟ و کاملا حق با اوناست. من باید مثل یه دختر عادی با عقاید مذهبی برم جلسه‌ی آشنایی و برگردم. با بغض برم، ولی انجامش بدم، و صبورانه در انتظار روزی بمونم که این کلاف سردرگم باز بشه، و من قوی بشم، حتی اگر خیلی گریه کنم، و خیلی بترسم... :)

 

 

#موقت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم معلم

4- از مادر و دختری‌ها

+ می‌شه ها!

- اگه بشه قول می‌دی نَمیری؟

+ باشه، ببینم چی می‌شه :)))

 

پ.ن: گوشه‌ای از مکالمه‌ی مادر و دختری که نقاط ضعف یکدیگر را خووووب می‌دانند :)))))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم معلم

2- از تمرین‌های بسیار سخت

بسم الله العظیم

سلام :)

مدتیه تمرین بسیار سختی برای خودم تعریف کردم، این که از مرزبندی‌ها و دسته‌بندی‌ها به دور باشم و نهایتا سعی کنم از اون چه نمی‌پسندم دوری کنم. 

خیلی خیلی شکست خوردم و خیلی تاوان در برابر این شکست‌ها دادم

بزرگ‌ترین مشکل من اینه که خب توی دایره‌ی مورد علاقه‌هام یه سری کارها/آدم‌ها/اشیا/ و... بهم خیلی نزدیک‌ترن و روشون حساسیت‌هایی دارم. گاهی اون‌ها بهم فیزیکی نزدیکن و راحت می‌تونم با حرف زدن یا دست به کار شدن این حساسیت‌ها رو تعدیل کنم و شاکی بشم، قهر کنم، موقتا دست بکشم یا خیلی خیلی بهش نزدیک بشم. مثلا خوشنویسی برام از اون کاراست و مامانم برام از اون شخص‌هاست. درباره‌ی پدرم هم که توی پست قبلی نوشتم و البته برادرم. ولی یه بخشی از اون دایره فعلا دور از دسترس هستن و فقط می‌تونم حساس باشم. یعنی الان کنار دستم نیستن و همینش ناراحت‌کننده است؛ چه برسه به این که خب احساساتم تخلیه نمی‌شن و هرگونه واکنشی که در برابر تنش‌های مربوط به اونا نشون می‌دم دور از منطقه. مثل ادامه تحصیل در خارج از کشور یا مثلا ساز پیانو!

و خب این‌جاست که شکست می‌خورم و کاملا اون دورها رو در یک مرز"دست نزنید شکستنی است" طبقه‌بندی می‌کنم.

با این تز که اگه هرکی نظرش رو بدون خون و خون‌ریزی بگه قرار نیست در مقابلش توهین بشنوه خیلی موافقم،ولی اجرای ناعادلانه‌اش حرصم رو درمی‌آره. خب هر نظری یه دسته  موافق داره یه دسته مخالف. موافقا می‌تونن خیلی تایید کنند اون آدمه رو و مخالفا تکذیب اما عادلانه! نه این‌جوری که مثلا توی دانشگاه یه مدت به خاطر یه حرفی خیلیا پشت فلانی دراومدن؛ و فلانی هم حتی نظرش غلط بود اما رو هم رفته کاردرست بود، یعنی توی اون جایی که وایساده‌بود داشت به درستی کارش رو می‌کرد. ولی توانایی‌هاش کاملا نادیده گرفته شد بارها و بارها و در واقع حتی اگر قرار بود با حمایت و این‌ها باشه هم به جایگاهی که حقش بود نرسید. خب به نظر من به خاطر این چیز طبیعی که کار طرف به مذاق یه سریا خوش اومده و اونو تایید کردن، نباید مورد سرکوب یا بایکوت قرار بگیره بلکه نهایتا نظرش اگر غلطه مورد انتقاد درست قرار بگیره. و از طرفی هر آدمی تو هر جایگاهی با هر نظری باید به حقش برسه و این جاست که بی‌عدالتی اتفاق می‌افته. به نظرم حتی اگه قراره اون تایید شخصی رو که انسان وظیفه‌شناسیه رو بذاره جایی که براش خلق شده، در نهایت نتیجه خوبه. و حالا فکر کن با وجود لیاقت به حقش نرسه و بعد بهش بگن آرررره تو که فلان کار و کردی و اون تاییدا رو گرفتی پس برو به درک سیاه، من رو عصبانی می‌کنه.

 

این که این بند چه ربطی داشت به اون تمرین بسیار سخت اینه که من باید این نگاه رو از دایره‌ی "دست نزنید شکستنی است" هام و از همه مهم‌تر درباره‌ی خودم ببرم بیرون و وسیع نگاه کنم! و سعی کنم با همه این‌جور برخورد کنم، که این‌جاش سخته و من شکست خورده‌ام تا الان :)

 

خدایا عاقبت همه‌ی ما رو خیر کن و نگاه همه‌مون رو از دایره‌ی دست نزنیدهامون به جای وسیع‌تری ببر، حتی به دایره‌ی "دست بزنید، حالم ازشون بهم می‌خوره" هامون.

 

پایان :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم معلم